قاصدک

 قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود.گفتم او را چه خبر آوردی؟هیچ نگفت.گفتم آیا خبر از کوی نگارم داری؟هیچ نگفت.گفتمش خبر عهد و وفا....آه چه شد؟چه شد ای قاصدک بیخبرم؟ لب گشود و گفت اینبار آمده ام تا خری را ببرم.گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو...زندگی چیست؟عشق کجاست؟ و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است؟ گفتمش پس بشنو آنچه من میگویم. و ببر آن را نزد اوبی کم وکاست.زندگی را هر کس به طریقی بیند یکی از دل یکی از عقل یکی از احساس.دیگری با شعر آن یکی با پرواز. گفته اند زندگی حسی است از غربت مرغان مهاجر...و چه زیبا گفتند.تو به آن یار بگو زندگی باران است..زندگی دریاست زندگی یاس قشنگیست که دل میبوید. زندگی راز شگفتیست که جان میجوید.زندگی عزم سفر کردن دل در ره معشوق اس. زندگی آبی دریاست و عشق...غرق دریا شدن است.ولی ای دوست بدان میتوان غرق نشد. میتوان ماهی این دریا شد،شاد و خرم به شنا پرداخت شرطش آن است که عاشق نشویم جای آن از ته دل از سر جان همه را دوست بداریم همه چیز وهمه کس....همه نقش و همه رنگ همه شادی همه غم....به خودم آمدم ودیدم من،قاصدک دیگر نیست و نمیدانم از کی با خودم حرف زدم!! و صد افسوس که آخر نشنید از من:زندگی انگوریست دانه دانه باید خورد آن را. زندگی خاطر دریایی  قطره در آرامش رود...زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر...زندگی باور دریاست در اندیشه ی ماهی در تنگ.زندگی فهم نفهمیدن هاست.زنگی پنجره ای باز به دنیای وجود،تا که این پنجره باز است جهانی با ماست.فرصت بازی این پنجره را دریابیمةدر نبندیم به نور در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم.پرده از ساحت دل بگیریم رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391 | 14:40 | نویسنده : spring girl |