با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت
روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد . . .
موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسبها: نوروزتون مبــــــــــــــــــــارکـ , , ترنم باران ,
تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392 | 13:20 | نویسنده : spring girl |
قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
موضوعات مرتبط: داستان ، مطالب خواندنی ، زندگی ، ،
تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 | 17:31 | نویسنده : spring girl |
خیلی خیلی قشنگه حتما بخونید
با سلام ,
می توان در قاب خیس پنجره
چك چك آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یك ابر را
در بلور قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها
مهربان و بی ریا و ساده بود
می توان با واژه های تازه تر
مثل ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد
لحظه های تازه ای آغاز كرد
پاك شد در چشمه های آسمان
زیر باران تا خدا پرواز كرد
تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392 | 19:16 | نویسنده : spring girl |
ببار باران !
یاریم کن و بپوشان اشکهایم را
نمیدانم تو بیشتر دلتنگی یا من ؟
تو همراه دلتنگی هایت فریاد میزنی
اما من محکوم به سکوتم
این است فرق من با تو
آنقدر احساس و صبرم سرد و گرم شده اند
که
بیچاره دلم در حال انفجار است ، طفلک به تنگ آمده ..........
موضوعات مرتبط: آرامش ، نم نم باران ، زندگی ما آدما ، ،
برچسبها: باران , ببار باران , اشک , دلتنگی , ترنم باران ,
تاريخ : دو شنبه 29 مهر 1392 | 17:15 | نویسنده : spring girl |
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم
که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم
یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید
هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم
به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد
و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم !
چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ...
دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت:
آقا! من گل نمیفروشم!آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم
که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره
و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود،
توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت
خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
اون حتی بهم آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
موضوعات مرتبط: داستان ، آرامش ، زندگی ، ،
تاريخ : یک شنبه 21 مهر 1392 | 18:10 | نویسنده : spring girl |
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی ، زندگی ، ،
برچسبها: ادعا , دکتر حسابی , توان انسان , سخن بزرگان , ترنم باران ,
تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 10:29 | نویسنده : spring girl |
آدمها را از روی عکسهایشان نشناسید،
آدمها از بیحوصله گیهایشان از خستگی هایشان عکس نمیگیرند..
موضوعات مرتبط: آرامش ، زندگی ، امیدواری ، زندگی ما آدما ، ،
برچسبها: آدما , عکس , زندگی , غم , ظاهر , ترنم باران ,
تاريخ : دو شنبه 15 مهر 1392 | 22:8 | نویسنده : spring girl |